زندگینامه ابوذر غفاری



ابوذر غفاری,زندگینامه ابوذر غفاری

زندگینامه ابوذر غفاری
در ابتدای سخن و قبل از بیان اهمیت موضوع، اشاره به این نکته ضروریست که علاوه بر مشخص بودن اصحاب نزدیک  پیامبر اکرم (ص)، در روایاتی (از منابع سنی) صراحتاً از برخی اصحاب، با عنوان دوستان پیامبر (ص) نام برده شده است: «رفقای رسول خدا(ص) دوازده نفرند؛ ابوبکر، عمر، علی (ع)، حمزه، جعفر، ابوذر، مقداد، سلمان، خدیجه، ابن مسعود، عمار یاسر، بلال بن ریاح.»

 

همچنین در تأکید بر علو شخصیتی برخی از آنان آمده است که: ترمذی ما را حدیث کرد که رسول خدا فرمود:« پروردگار مرا به دوست داشتن چهار تن امر کرده است، علی(ع) یکی از آنهاست و ابوذر و مقداد وسلمان را هم؛ و خبر داده که خود نیز آنها را دوست دارد.»


جالب توجه است که پس از رحلت پیامبر اکرم (ص)، از بین این اصحاب، دو نفر از آنان در پی خلافت راهی را بر می گزینند که بقیه مخالف بوده، و از امام علی (ع) حمایت می نمایند لذا علاوه بر اینکه اینان از اصحاب بزرگ پیامبر (ص) بوده و در کنار حضرتش زیسته اند پس از ایشان نیز در کنار امام علی (ع) ماندند و بر عملی شدن خواستهای پیامبر(ص) تأکید داشتند که به عنوان شیعیان اولیه شناخته شده اند.

 

همچنین ثبات شخصیتی و معروفیت دیانت و نقش آنان به حدی بوده که علی رغم دشمنی بنی امیه و بنی عباس که سالها حاکمیت را در دست داشتند و از هیچ ترفندی برای خدشه دار نمودن چهره آنان کوتاهی نکردند با چنین وضعیتی، ثبات دینی آنان به حدی قوی بود که ماندگاری و درخشش شخصیتی آنان حفظ شد، خصوصاً ابوذر که مستقیماً با شخص معاویه و دستگاه تبلیغاتی او نیز در می افتد.

 

چگونگی گرایش به اسلام
نامش جُندب بن جُناده، و از قبیله بنی غفار بود. قبل از رسالت پیامبر اکرم (ص)، در دوره جاهلی، ترک بت پرستی نمود. خدا را پرستش می کرد و می گفت خدایی جز خدای یگانه نیست. ابوذر خود گفته است؛ من سه سال پیش از آنکه به حضور رسول خدا(ص) برسم نماز می خواندم و در علت بی اعتقادیش به «فلس»، بت قبیله، گفته اند که روزی دید که سگ قبیله، خود را به کنار «فلس» رسانده و بت را آلوده نمود در حالی که بت از خود هیچ واکنشی نشان نداد.

 

به هر صورت وقتی که به ابوذر خبر رسید که مردی در مکه مبعوث شده و می گوید که پیامبر خدای یکتاست روح دردمند و جستجوگرش بی صبرانه بدنبال دست یابی به واقعیت امید می بندد. برادرش اُنیس که خبر از دعوت جدید پیامبر (ص) را آورده، می گوید او مردی است که راست می گوید در حالی که قریش برایش چهره عبوس کرده اند.

 

بدنبال این خبر ابوذر راهی مکه شده به حضور پیامبر اکرم (ص) مشرف و اسلام را بر می گزیند. ایشان را از پیشگامان غیر قریش، و چهارمین یا پنجمین مسلمانی دانسته اند که به اسلام گروید.


ابوذر صحابی بزرگ پیامبر (ص)
علاقه به حقیقت، صداقت و روشن ضمیری بی نظیر ابوذر غفاری، ایشان را به یکی از اصحاب بزرگ پیامبر اکرم (ص) تبدیل نموده، عنصر لیاقت، روشن ضمیری، خوش طینتی، و … هر چه بود از ابوذر مسلمانی دگرگونه و متمایز با دیگران می سازد.

 

پاکی و تشنگی خاصش به حقیقت جویی، باعث می گردد که باران رحمت دیانت اسلام را که توسط پیامبر (ص) بر انسانها عرضه می شد با صداقت تمام پذیرا شده، در مقاطع مختلف ایفای نقش کند. ابوذر بعد از اینکه مسلمان شد تا پس از جنگ بدر و احد در میان قوم خویش مقیم بود سپس به مدینه به حضور پیامبر اکرم (ص) رسید حضرت رسول (ص) در برخی از غزوات ایشان را در مدینه جانشین خود می نمود از جمله به هنگام غزوه ذات الرقاع و غزوه بنی المصطلق (المریسیع) جانشین حضرتش بود.

 

در فتح مکه پرچم بنی غفار را داشت. در جنگ تبوک ابوذر از سپاه اسلام عقب افتاد وقتی که رسید پیامبر اکرم (ص) فرمود: «آفرین بر ابوذر که تنها راه می رود و تنها می میرد و تنها برانگیخته می شود. مثل این بود که یکی از عزیزان خانواده ام از من بازمانده و نرسیده است.» همچنین در فضیلتش می فرماید: «آسمان بر سر مردی راستگوتر از ابوذر سایه نیفکنده است و زمین راستگوتر از او را برپشت خود نداشته است.»


«ابوذر می گفت: روز قیامت مجلس من از همه شما به رسول خدا (ص) نزدیکتر است و این به آن جهت است که از آن حضرت که درود و سلام خدا بر او باد شنیدم که می فرمود: نزدیک ترین شما روز قیامت به من کسی است که از دنیا همانگونه بیرون رود که در زمان رحلت من بوده است و بخدا سوگند هیچ کس از شما نیست مگر آنکه به چیزی از دنیا دست یازیده است جزمن.»

 

شخصیت استثنایی ابوذر به حدی می رسد که از سوی جبرئیل به پیامبر خدا (ص) ندا می رسد که: سوگند به کسی که ترا به حق به پیامبری برانگیخته است او در ملکوت آسمانها از زمین مشهورتر است به پارسایی و پرهیزکاریش در این جهان فانی.

 

براستی که تعمق و تفکر در خصیصه های شخصیتی ابوذر، در دنیای خودخواهیها و مکرها، این کلام الهی را به خاطر می آورد که به پیامبر(ص) وحی شده: «وَ ِاذ قال ربک للملئکه انی جاعل‘’ فی الارض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها ویسفک الدماء ونحن نسج بحمدک ونقدس لک قال انی اعلم مالا تعلمون»

(سوره بقره آیه 30، چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمین خلیفه ای می آفرینم، گفتند: آیا کسی را می آ فرینی که در آنجا فساد کند و خونها بریزد، و حال آنکه ما به ستایش تو تسبیح می گوییم و تو را تقدیس می کنیم؟ گفت: من آن دانم که شما نمی دانید.)


از خصوصیات دیگر ابوذر فزونی علم و دانش و دیانت بود که امام علی(ع) در موردش فرمود:«انباشته از علمی شد که از کشیدن آن ناتوان ماند بسیار سختگیر و آزمند بود، سختگیر به از دست دادن دین خود و آزمند نسبت به کسب علم» چنانچه ابوذر، خود نیز می گفت:«پس از ترک محضر رسول خدا (ص) چنان شد که اگر پرنده ای در آسمان بال می زد، از آن حالت دانشی را به خاطر می آوردیم و بهرة علمی می بردیم».

 

بدین ترتیب شخصیتی آگاه باوفا، الگوی دینداری، ثبات و پایداری، و شخصیتی بی نظیر برای جهان اسلام شکل می گیرد چنانچه یکی از شخصیتهای مهم شیعی چون مالک اشتر با ابوذر مصاحبت داشته و از علم او نیز بهره مند شده است.» مهمتر اینکه منزلت و اعتبار ابوذر نزد پیامبر (ص) بیش از دیگر اصحاب بود چرا که براساس شناختی که از ایشان داشتند تنها وی را لایق می داند که وظیفه بسیار خطیر دفاع از حق را برعهده اش قرار داده، پیمان گرفت که در راه خدا از سرزنشِ سرزنش کننده ها نهراسد و حق را بگوید هر چند تلخ باشد.

 

ایشان نیز، پس از رحلت نبی اکرم (ص) در عملی کردن این پیمان به خوبی عمل نمود و در حمایت از امام علی (ع) و اصول اسلامی، با تکیه بر آیات قرآن همه سختی ها را به جان خرید و در برابر خود خواهان قدرت طلب و بی عدالتی ها و نابهنجاریهای اجتماعی ایستاد تا آنجا که هیچ ترفندی برای همراه نمودنش کارساز نشد و «نه ای» که در برابر معاویه و دستگاه حاکمة او گفت چنان با اصالت، زیبا، انسانی و محکم بود که او را به ربذه کشاند ابوذر رنج آن را به جان پذیرا شد چرا که «نه» او، از جنس همان «نه ای» بود که خداوند متعال به پیامبر اکرم (ص) آموخت «لااله الاالله» لایی که پرچمدارش پیامبر (ص)، و مظهر عدالتش، روح بزرگ و باشگوه امام علی (ع) بود و منادی اش ابوذر!


ابوذر حامی و صحابی امام علی(ع)
ابوعمرو کندی می گوید روزی نزد علی (ع) بودیم مردم گفتند برای ما از اصحاب خود چیزی بگو، فرمود: از کدام یک از اصحابم؟ گفتند از اصحاب محمد (ص) گفت: همه اصحاب محمد (ص) اصحاب من هستند، از کدام یک می پرسید؟… گفتند: از ابوذر چیزی بگو، گفت: ابوذر فراوان سؤال می کرد، گاه رسول الله (ص) به او پاسخ می داد و گاه پاسخ نمی داد.

 

ابوذر در دینش آزمند بود و به فراگرفتن علم حریص، آن قدر علم آموخت که پیمانة علمش پرشد آن گونه که از تحمل آن عاجز آمد. پس با توجه به اینکه ابوذر دانشمندترین اصحاب پیامبر(ص) بود به عنوان بزرگترین صحابی و حامی امام علی (ع) نیز ایفای نقش نموده، بیان می داشت که رسول الله (ص) می فرمود:«هرکس از من جدا شود از خدا جدا شده و هرکس از علی (ع) جدا شود از من جدا شده!»

 

لذا پس از حادثه سقیفه همراه مقداد، سلمان فارسی، عباده بن صامت، ابوالهثیم بن التیهان و حذیفه و عمار، تلاش می نمایند که انحراف حاصل شده در امر خلافت را به صلاح آورند و در اعتراض به واقعه سقیفه می گوید: ای گروه مهاجر و انصار شما و بستگان شما می دانید که رسول خدا (ص) فرمود: امر خلافت پس از من از آن علی (ع) است ولی شما فرمایش رسول خدا (ص) را دور انداخته، به دست فراموشی سپردید پیرو دنیا شدید و آخرت را رها کردید آری به بهره و میوه آن دست یافتید و پوسته آن را رها کردید و حال آنکه اگر این کار را در خاندان پیامبرتان قرار می دادید حتی دو تن هم با شما اختلاف نمی کردند.


همچنین با صدای رسا فریاد برمی آورد: من جندب بن جناده یار و صحابی رسول خدا (ص)، هر کس مرا نمی شناسد بشناسد. من از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: «مثلُ اهل بیتی کمثل سفینه نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق».

«مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است هر کس سوار آن شود نجات یابد و هر کس مخالفت کند غرق می گردد».

 

به هر حال ابوذر در شرایط مختلف به عنوان مسلمانی ثابت قدم و بی نظیر، شیعه بودن را به تصویر می کشد و مرز میان دیانت زنده واصیل با کارکردهای واقعی، و دینداری خود خواهانه، منحط و دروغین را تفکیک می نماید و خدمت بزرگی به دنیای اسلام نمود چرا که دو تیپ و دوگونه مسلمان را در درون اصحاب پیامبر (ص) از هم متمایز و مشخص کرد یک طرف چهره عملیِ ابوذر بودن، و دیگر، فرزند دنیا بودن، طلحه شدن، زبیرشدن و معاویه بودن.


آن هنگامی که اصحاب ضعیف و دون پایه، به فزونی قدرت و مجلل نمودن هر چه بیشتر زندگی روی آورده و حرکت به سوی کاخها، زندگی روزمره شان شد و با سرعتی بدور از انتظار به سمت و سوی شکل دهی جامعه طبقاتی گام بر داشتند ابوذر سیمای پایبندی به پیامبر (ص) و مسلمان واقعی بودن را به نمایش می گذارد.

 

این چنین شدن را در مکتب قرآنی پیامبر(ص): «و ما الحیوه الدنیا الا لعب ولهو وللدار الاخره خیر للذین یتقون افلا تعقلون » (سوره انعام آیه 32، و زندگی دنیا چیزی جز بازیچه و لهو نیست و پرهیزکاران را سرای آخرت بهتر است. آیا به عقل نمی یابید؟) و در کنار شخصیت بی نظیری چون امام علی (ع) می آموزد که می فرمود: «چهارپایان در بند شکمند، و درندگان در پی تجاوز به هم، مؤمنان فروتنند، مؤمنان مهربانند، مؤمنان ترسان، آنرا که تقوا فراز برده فرو میارید، و آن را که دنیا بالا برده بلند مشمارید».

 

نهایتاً در طی مسیر شرافت و انسانیت به مرتبتی صعود می نماید که امام علی (ع) می فرمایند: «امروز هیچ کس جز ابوذر و خودم باقی نمانده است که در راه خدا از سرزنشِ سرزنش کننده نترسد!»


ابوذر و خلفا:
پس از فروکش نمودن اعتراضات، به حادثه سقیفه و بیعت امام علی (ع)، ابوذر نیز بدون اینکه در موضع اعتراض آمیز خود باقی بماند به فعالیتهای اجتماعی همراه دیگر مسلمانان پرداخت ولی بر خلاف دیگر شیعیان که معمولاً پست هایی را داشتند (از جمله عمار که یکی از کارگزاران عمر بود) ابوذر پستی را نپذیرفت و وقتی که به او می گفتند: ای ابوذر آیا تو هم چون ابوهریره که حاکم بحرین است پستی را نمی پذیری؟ در پاسخ می گفت: مگر چه می خواهم مرا هر روز مقداری آب یا شیر و مقداری نان کافی است.

 

این شیوه رفتاری در حالی است که ابوذر در زمان پیامبر (ص) بارها جانشین آن حضرت شده بود گویا با چنین رفتاری در نظر داشت که قدرت طلبی را ناچیز و مطرود جلوه داده، عملاً نشان دهد که حکومت موضوعیتی ندارد، تنها هدف، دیانتی است که عنصر نمادینش نیز عدالت می باشد، لذا علی رغم اینکه حاکمان سقیفه با ترفند خلافت را در دست گرفته بودند چون بطور تقریبی و در حد توان شیخین، عدالت و اصول اسلامی جریان داشت و جامعه در وضعیتی قابل قبول بود ایشان نیز انتقادی نداشت اما چون عثمان به خلافت نشست و ثروت اندوزی و بی عدالتی حاکم شد وضعیت ابوذر نیز دگرگونه گردیده به فردی معترض و ناآرام تغییر موضع داد. این عکس العمل عمق و اهمیت کارکرد عدالت و ارزش واهمیت انسان، از نگاه ابوذر را می رساند.


اعثم کوفی می نویسد: ابوذر در اعتراض به عثمان می گفت:«تو بر سیرت و سنت ابوبکر و عمر برو تا فارغ باشی و کسی انکار نکند… عثمان گفت: تو را با این سخن چه کار؟ ابوذر گفت: من خودم را گناهی نمی دانم مگر امر به معروف و نهی از منکر».

 

همچنین هنگامی که عثمان در مدینه عمار را کتک کاری می نماید ابوذر که آن هنگام در شام بود زبان به نکوهش عثمان می گشاید بطوری که عرصه را بر معاویه چنان تنگ می کند که به عثمان می نویسد: «ابوذر ولایت شام را بر تو تباه کرد و دلهای مردمان را از دوستی تو بگردانید» به این ترتیب ابوذر در دوره خلفا، دو روش متفاوت را در پیش می گیرد در دوره خلیفه اول و دوم که دین به ابزار دست قدرت و ثروت تبدیل نشده، بلکه براین دو برتری دارد همراهی آرام است اما وقتی که ثروت و قدرت به عنوان نماد خودخواهی انسان می خواهد دین را نیز به ابزار دست خود تبدیل کند و مثلث خطرناک خودخواهی مطلق را تشکیل داده، اسلام پیامبر را تحقیر نماید ابوذر به بزرگترین منتقد عثمان (حاکمیت زر و زور) مبدل می گردد و همین خصیصه است که شیعه را در طول تاریخ همواره انقلابی نگهداشته است.

منبع:tarikheslam.com

امام حسین و طفل شیر خواره اش علی اصغر



 

علی اصغر,شهادت علی اصغر ,نحوه شهادت علی اصغر

 

شهادت علی اصغر حسین(علیه السلام)
«عبدالله بن الحسین» طفل شیرخوار امام حسین(علیه السلام) مشهور به «علی اصغر» بود. نام مادرش «رباب» دختر «امرء القیس بن عدی بن اوس بن جابر بن کعب بن علیم بن جناب بن کلب» بود. مادر رباب «هند الهنود» دختر «ربیع بن مسعود بن مضاد بن حصن بن کعب بن علیم بن جناب»(1) بوده است. در واقع «جناب» جد اعلای پدری و مادری حضرت علی اصغر(علیه السلام) می‌باشد.
عبدالله در مدینه النبی(علیه السلام) ولادت یافت.(2) سماوی می‌گوید: این که برخی گفته‌اند علی اصغر در کربلا ولادت یافته است، چندان درست نیست. در مدح رباب همسر گرامی او شعری به امام حسین(علیه السلام) داده شده است:
«اعمرک اننی لاحب دارا                                     تکون بها سکینة والرباب
  احبهما و ابذل جل مالی                                   و لیس لعاتب عندی عتاب(3)
«به جانت قسم، من خانه‌ای را دوست دارم که در آن سکینه و رباب باشند؛
آنها را دوست دارم و تمام مالم را برای آنها خرج می‌کنم و هرگز خسته کننده‌ای مرا خسته نخواهد کرد.»
امرء القیس سه دختر خود را در مدینه به ازدواج حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) و امام مجتبی(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) در آورد که عبدالله و سکینه حاصل ازدواج رباب با امام حسین(علیه السلام) است.(4)

 وداع امام با شیرخواره(علیه السلام)
اصفهانی و طبری و دیگران گزارش کرده‌اند: که امام حسین(علیه السلام) از حیات خود مأیوس شده بود.(5)(یعنی می‌دانست که دیگر آخر عمرش است) آن حضرت به سوی خیمه‌گاه بازگشت و آل ابیطالب همگی به شهادت رسیده بودند. آن حضرت در برابر خیمه‌ها نشست(6) تا قدری بیاساید. طفل خود - علی- را طلب کرد تا با او وداع کند. خواهرشان حضرت زینب (سلام الله علیها) آن شیرخواره را در دست گرفت و در دامان امام نهاد. امام او را در دامن خود نشانید و بوسید.(7) پس از آن فرمود: بعدا لهولاء القوم اذا کان جدک مصطفی خصمهم(8)؛ این قوم از رحمت الهی دور باشند، هنگامی که جدت مصطفی دشمن آنها باشد» سپس امام، علی را به سوی قوم آورده و برای او طلب آب کردند.
 
شهادت علی اصغر(علیه السلام)
امام به علی می‌نگریست که ناگاه تیری به گلوی علی نشست و او را ذبح کرد.(9) در این هنگام «حرمله بن کاهل اسدی» با تیری علی را نشانه گرفت و او در دست امام ذبح شد. آن حضرت دست خود را زیر گلوی او گرفت، دستش پر از خون شد و آن را به جانب آسمان پاشید.(10)
امام باقر(علیه السلام) فرمودند: هرگز قطره‌ای از آن خون به زمین نریخت.»(11)
سید بن طاووس اینگونه گزارش کرد: امام حسین(علیه السلام) طفل را از دست خواهرش زینب گرفت و جلو آمد تا او را ببوسد که ناگاه تیری آمد و کودک را ذبح کرد. علی را به دست خواهر داد و فرمود: «او را بگیر»، سپس خون‌ها را به آسمان پاشید و با خداوند سخن گفت.(12)
 
حوادث پس از شهادت علی(علیه السلام)
سپس امام حسین (علیه السلام) فرمود:«هوّن بی، ما نزل بی انّه بعین الله(13)؛ پروردگارا هر چه بر سر من می‌آید، در برابر چشمان توست؛ از این رو (همگی) بر من آسان است.» سپس ادامه دادند: «پروردگارا اگر یاری‌ات از آسمان را از ما دریغ داشتی پس آن (نصر و یاری) را برای کسی (مهدی) که از ما بهتر است قرار ده، و انتقام ما را از این ستمکاران بگیر. و آنچه بر ما می‌گذرد ذخیره آخرتمان قرار ده.»(14)
و نیز گزارش شده که امام(علیه السلام) به درگاه خداوند چنین عرض کرد: «پروردگارا! تو شاهد بر قومی هستی که آنها شبیه‌ترین مردم به رسول تو محمد(صلی الله علیه و آله) را کشته‌اند»(15) به دنبال این سخنان امام بود، که ندایی شنیده شد: دعه یا حسین فانّ له مرضعاً فی الجنه(16)؛ ای حسین! علی را واگذار، او در بهشت دایه‌ای خواهد داشت» پس از آن امام، علی را از اسب پایین آورد و برای او با شمشیر، قبری حفر فرمود و بدن کوچکش را دفن کرد. بدن کودک، غرق در خون شده بود. امام بر او نماز گزارد.(17) و نیز گفته شده که او را در کنار سایر شهیدان اهل بیت نهاد.(18)

 درسی که می‌توان گرفت:
امام حسین(علیه السلام) علی اصغر را چون علی اکبر شبیه‌ترین مردم به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) معرفی کرد؛ از این رو اگر علی در این معرکه شهید نمی‌شد، به مقام عصمت گام می‌نهاد؛ گو این که در آن لحظه هم آنگونه بود.
 
نوزادی شهید در کربلا
یعقوبی می‌گوید: امام (علیه السلام) بر اسب خود سوار و عازم میدان بود، کودکی که در همان ساعت متولد شده بود نزد آن حضرت آوردند. امام (علیه السلام) در گوش فرزند خود اذان گفت و کام او را برداشت. در آن هنگام تیری به حلق آن طفل اصابت کرد و او را به شهادت رسانید. امام آن تیر را از حلق طفل بیرون کشید و کودک را به خونش آغشته ساخت و گفت: «به خدا سوگند، تو گرامی‌تر از ناقه (ناقه صالح) در پیشگاه خدای تعالی هستی و جد تو رسول خدا، نزد خداوند گرامی‌تر از صالح پیامبر است» آنگاه بدن خون آلود کودک را نزد سایر فرزندان و برادرزادگان خود نهاد. (19)
سماوی می‌گوید: این که برخی گفته‌اند حضرت علی اصغر در کربلا ولادت یافته چندان درست نیست.(20) شاید هم عبدالله رضیع در کربلا به دنیا آمده و غیر از حضرت علی اصغر(علیه السلام) باشد.

 پی‌نوشت‌ها:
1- مقاتل الطالبیین، ص 89 .
2- ابصارالعین، ص 54 .
3- ابصارالعین، ص 54، مقاتل الطالبیین، ص 90 .
4- ابصارالعین، ص 54 .
5- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص448 .
6- الارشاد، ج 2، ص 108 .
7- اللهوف، ص 50 .
8- بحارالانوار، ج45، ص46؛ مقاتل الحسین خوارزمی، ج2، ص32 .
9- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص448؛ مقاتل الطالبیین، ص 90 .
10- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 32 .
11- عن الباقر(ع):«انه لم تقع من ذلک الدّم قطره الی الارض». الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 169؛ اللهوف، ص 59، بحارالانوار، ج45، ص 46؛ مثیرالاحزان، ص 70 .
12- اللهوف، ص 50.
13- انه بعینک یا ارحم الرّاحمین. اللهوف، ص 50؛ الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 169 .
14- مثیرالاحزان، ص 70؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 32، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص448 .
15- المنتخب للطریحی، ص 431 .
16- تذکره الخواص، ص 252 .
17- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 32 .
18- الارشاد، ج 2، ص 108؛ مثیرالاحزان، ص 70.
19- تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 245.
20- ابصارالعین، ص 54 .

نماز حاجت از امام جعفر صادق



نماز حاجت,نماز حاجت از امام جعفر صادق

 نماز یاد خداست
کنکوریها،بیکاره ها،مجردها، حاجتمندان همه و همه بخوانید :
 از امام جعفر صادق (ع) روایت است که هر کس این نماز را در بعدازظهر پنجشنبه بخواند و در آخر نماز در حالی که به سجده رفته است حاجت خود را از خداوند بخواهد حاجتش حتی اگر جابجا شدن کوهها هم باشد برآورده خواهد شد. در مقام و حکمت این نماز هر چقدر بگوییم کم گفته ایم و برای درک بهتر مقام این نماز در نزد خدواند متعال به این روایت از امام جعفر صادق (ع) اکتفا می کنیم که فرموده اند: هر کس این نماز را بخواند و چیزی از خدا نخواهد رواست که خداوند بر او غضبناک خواهد شد.


 و اما نکاتی که باید در خواندن این نماز جهت دستیابی به اجر واقعی به آن توجه کرد:


1 _ این نماز را با حضور قلب واقعی بخوانید.


2 _ نحوه ی خواندن این نماز را در طول هفته تمرین کنید تا بتوانید بدون هیچگونه اشکالی آن را بخوانید.


3 _ قبل از خواندن این نماز در بعدازظهر پنجشنبه حتماً نماز واجب ظهر و عصر را خوانده باشید.


4 _ بهترین زمان برای خواندن این نماز حدود یک ساعت بعد از اذان ظهر می باشد.


5 _ برنامه روز پنجشنبه خود را طوری تنظیم کنید که استراحت کافی داشته باشید و به هنگام خواندن این نماز هیچگونه احساس خستگی و کسالت در شما نباشد تا بتوانید نماز را کامل و بدون هیچ اشتباهی بخوانید.


6 _ در تعداد سوره ها دقت کنید و از خواندن بیشتر یا کمتر سوره ها جهت احتیاط خودداری کنید.


 نحوه خواندن نماز:

 این نماز در اصل از دو نماز دو رکعتی و اعمال بعد از نماز تشکیل شده است که در نیت هر دو نماز باید چنین بگویید: دو رکعت نماز حاجت روز پنجشنبه به جا می آورم قربتً الی الله
بهتر است بین دو نماز و همچنین بین نماز دوم و اعمال بعد از نماز فاصله نیفتد و از سخن و عمل اضافی خودداری کنید.


نماز اول:
در رکعت اول بعد از نیت یکبار سوره ی حمد را بخوانید و 11 مرتبه سوره ی توحید و سپس همانند نماز های معمولی به رکوع و سجود بروید.
در رکعت دوم یکبار سوره ی حمد را بخوانید و 21 مرتبه سوره ی توحید و بعد از آن قنوت نمازهای معمولی را بخوانید و سپس به رکوع و سجود بروید و بعد از  سجده دوم تشهد و سلام بگویید و نماز اول را تمام کنید.


نماز دوم:
در رکعت اول بعد از نیت یکبار سوره ی حمد را بخوانید و 31 مرتبه سوره ی توحید و سپس همانند نماز قبل به رکوع و سجود بروید.
در رکعت دوم یکبار سوره ی حمد را بخوانید و 41 مرتبه سوره ی توحید را تلاوت کنید و سپس قنوت بخوانید و بعد از آن به رکوع و سجود بروید و بعد از سجده دوم تشهد و سلام بخوانید و نماز را تمام کنید.


 بعد از دو نماز:
 بعد از سلام نماز دوم اعمال زیر را به جا آورید:
در حالت نشسته “ 51 مرتبه” سوره توحید را تلاوت کنید و بعد از آن “ 51 صلوات” بفرستید و سپس به سجده رفته و در حالت سجده صد مرتبه “یا الله ” بگویید و بعد از آن در همان حالت سجده حاجت خود را خداوند متعال بخواهید.


 سه چیز از خدا بخواهید:
شما در سجده آخر هر چه دوست دارید می توانید از خدا بخواهید اما بهتر آنست که حاجات خود را به ترتیب زیر از خداوند طلب کنید و مطمئن باشید حاجات شما برآورده خواهد شد:


اول: تعجیل در ظهور آقا امام زمان (عج) از از خداوند طلب کنید.
(به دلیل آنکه این نماز در بعدازظهر پنجشنبه خوانده می شود)


 دوم: دعایی در حق عزیزی و هر آنکه محتاج دعای شماست بکنید.
(زیرا دعای آدم ها در حق یکدیگر زودتر مستجاب می شود)


 سوم: هرآنچه برای خود می خواهید از خداوند طلب کنید ضمن اینکه یادتان باشد بهترین دعا عاقبت به خیری است.


یادمان باشد که این نماز نمازی مستحبی است و همانطور که می دانید لازمه ی دستیابی به اجر واقعی مستحبات ادای اعمال واجب است و همچنین لازمه ی دستیابی به اجر واقعی این نماز خواندن نماز های پنجگانه واجب است و باید حتماً بر خواندن نمازهای واجب خود پایبند باشیم. و همچنین شرط استجابت دعا تلاش خود انسان است. تا انشاء الله همه ی حاجات ما مستجاب شود و حتی اگر حاجتی از ما مستجاب نشد مطمئن باشیم که حکمتی در آن است که مصلحت ما را در پی دارد.
 منبع :  کتاب درمان فقر _ روح الامین کلباسی

چـرا دانه‌هـای تسبیح ۱۰۱ عـدد اسـت؟



چـرا دانه‌هـای تسبیح ۱۰۱ عـدد اسـت,تسبیح

تسبیح برای به خاطر سپردن تعداد تسبیحات است، اصل این موضوع به هر روشی ممکن است انجام شود.

 آنچه از روایات استفاده می‌شود این است که در زمان ائمه(علیه السلام) تسبیح ۳۴ دانه و ۳۳ دانه وجود داشته است.

1-«وَ رَوَى عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عَلِیٍّ الْحَلَبِیُّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ لَا یَخْلُو الْمُؤْمِنُ مِنْ خَمْسَةٍ مِسْوَاکٍ وَ مُشْطٍ وَ سَجَّادَةٍ وَ مِسْبَحَةٍ فِیهَا أَرْبَعٌ وَ ثَلَاثُونَ حَبَّةً وَ خَاتَمِ عَقِیقٍ»؛[۱]

امام موسی بن جعفر(علیه السلام) فرمود: مؤمن از پنج چیز بی‌نیاز نیست؛ مسواک، شانه، سجاده، تسبیح ۳۴ دانه و انگشتر عقیق.

2- «قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى (علیه السلام) لَا تَسْتَغْنِی شِیعَتُنَا عَنْ أَرْبَعٍ خُمْرَةٍ یُصَلِّی عَلَیْهَا وَ خَاتَمٍ یَتَخَتَّمُ بِهِ وَ سِوَاکٍ یَسْتَاکُ بِهِ وَ سُبْحَةٍ مِنْ طِینِ قَبْرِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنِ ع فِیهَا ثَلَاثٌ وَ ثَلَاثُونَ حَبَّةً مَتَى قَلَبَهَا ذَاکِراً لِلَّهِ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِکُلِّ حَبَّةٍ أَرْبَعِینَ حَسَنَةً وَ إِذَا قَلَبَهَا سَاهِیاً یَعْبَثُ بِهَا کَتَبَ اللَّهُ لَهُ عِشْرِینَ حَسَنَة»؛[۲]

امام کاظم (علیه السلام) فرموده است: شیعیان ما از چهار چیز بى‌‏نیاز نیستند، حصیرى که بر آن نماز بگزارند و انگشترى که در دست کنند و مسواکى که با آن مسواک کنند و تسبیح از تربت سید الشهداء(ع) که داراى ۳۳ دانه باشد، هرگاه با آن ذکر بگویند خداوند برایشان در قبال هر دانه آن چهار حسنه مى‌‏نویسد و هر گاه بدون این‌که ذکر بگویند، با آن تسبیح بازى کنند، خداوند براى آنان ۲۰ حسنه می‌نویسد.

این دو روایت با هم منافاتی ندارند؛ و اگر جایی ۳۴ دانه گفته شده به این جهت بوده که مهره بزرگ رشته تسبیح را که بالای همه مهره‌ها است، ‌به حساب آورده‌اند و آنجایی که ۳۳ دانه ذکر شده، این مهره به حساب نیامده است؛ محمدتقی مجلسی(پدر علامه مجلسی) در این‌باره می‌نویسد: «سى و سه دانه اصل و یکى بر فوق همه و این تسبیح مولاة و واجب الاطاعة و المحبة ما فاطمه زهرا (صلوات اللَّه علیها) است؛ چون حمزه شهید شد آن‌حضرت از خاک قبر حمزه این تسبیح را ساختند و بعد از هر نمازى به آن تسبیح می‏کردند».[۳]

آنچه اکنون مرسوم است، تسبیحی است که سه ردیف ۳۳ دانه‌‌ای در آن وجود داشته و یک سر تسبیح و دو حد فاصل نیز در آن وجود دارد.

پی نوشت ها:
[۱]. شیخ مفید، محمد بن محمد، کتاب المزار(مناسک المزار)، محقق و مصحح: ابطحى، محمد باقر، ص ۱۵۲، کنگره جهانى هزاره شیخ مفید، قم، چاپ اول، ۱۴۱۳ ق.‏
[۲]. شیخ طوسى، محمد بن حسن، ‏تهذیب الأحکام، محقق و مصحح: موسوی خرسان، حسن، ج ۶، ص ۷۵، دار الکتب الإسلامیة، تهران‏، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ ق‏.
[۳]. مجلسی، محمدتقی، لوامع صاحبقرانی مشهور به شرح فقیه، ج ۳، ص ۴۴۳، مؤسسه اسماعیلیان، قم، چاپ یوم، ۱۴۱۴ق.

منبع: rozenews.com

اگه گناهی داری که نمی توانی ترکش کنی بخوان!



گناه,گناه کردن,ترک گناه,راههای ترک گناه

 

انسان ها با توجه به محیطی که در آن به دنیا می ایند تربیتی که در خانواده می شوند خصوصیاتی که اصطلاحا ارثی هستند، مدرسه ای که می روند، معلمان و اساتیدی که خواهند داشت، دوستانی که در آینده با آنها نشست و برخواست می کنند و ... یک سری صفات خوب و بد را ممکن است بدون زحمت داشته باشند.
نفس
یک نکته ی قرآنی: برسد به دست هرکسی که فکر می کنه گناهی داره که نمی تونه ترکش کنه
شح نفس یعنی بخل شدید قلب که با حرص همراه است.
تعبیر قرآن این است : شح را برای انسان به منزله یک دشمن تلقی کرده‏ است. در آیه 14 سوره تغابن قرآن می خوانیم: «ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم، برخی از همسران و فرزندان شما دشمنان شما هستند ، و بعد خداوند چنین فرمود: «انما اموالکم و اولادکم فتنه، اموال شما و فرزندانتان صرفا (وسیله) آزمایشند» (تغابن/15)
در اینجا دیگر ازواج ذکر نشده است. اولاد دو بار، ازواج یک‏بار و اموال هم یک بار ذکر شده است. در آیه‏ مورد بحث می‏فرماید: «و من یوق شح نفسه» شح باز مربوط به مال‏ است. هر کسی که نگهداشته بشود از شر شح، یعنی از این دشمن.
می‏بینیم‏ شح که صفتی مربوط به مال است مانند یک دشمن تلقی شده است. نتیجه این‏ می‏شود که همان‏طور که ازواج و اولاد عملا گاهی به‏صورت دشمن درمی‏آید، مال و ثروت هم گاهی به‏صورت دشمن درمی‏آید ولی آن که دشمن است خود وجود عینی مال نیست بلکه آن صفت قائم به نفس انسان است که نامش ''شح'' است. کسانی که از شر این دشمن نگهداشته بشوند آنها رستگاران‏ هستند، یعنی درصورتی که کسی از این شر نگهداشته نشود هیچ وقت رستگار نمی‏شود.
یادمه چند سال پیش در یک کارگاه تفسیر ، استاد وقتی می خواستند این عبارت قرآنی رو معنا کنند و برای اینکه حسابی مطلب جا بیفتد ماجرای جالبی رو نقل کردند که در حدی که یادم مانده باشد -نقل به مضمون - برایتان تعریف می کنم:
ایشان می گفتند: چند سال قبل که برای ضبط تفسیر با صدا و سیما همکاری می کردم رسیدم به آیه ای در مورد حجاب
خب مطلب را گفتم وقتی ضبط برنامه تمام شد ، خانمی از آن مجموعه که در مصرف پارچه صرفه جویی کرده بود،  آمدند و گفتند امکان دارد چند لحظه وقتتان را بگیرم؟
گفتم: بفرمایید.
گفت:حاج آقا من نمازهایم قضا نمی شود، روزه هایم را می گیرم، سعی می کنم به کسی ستم نکنم، سعی می کنم دل کسی را نشکنم، دعای کمیل و ندبه ام را تقریبا همیشه می خوانم، غیبت نمی کنم، دروغ نمی گویم، تهمت نمی زنم، بد کسی را نمی خواهم و ... اما این یکی را نمی توانم و به موهایش اشاره کرد. گفت این یکی را کوتاه بیایید من واقعا نمی توانم از بچگی در محیطی بزرگ شده ام که به این شکل بوده و واقعا واقعا نمی توانم از آن دست بردارم
گفتم: می دانی فرق ما با خدا چیست؟
گفت: متوجه نمی شوم؟
گفتم فرق ما اینه که اگر یکی بیاید بگوید از بیست تا کاری که به من گفته اید من نوزده  تای آن را دقیق و درست انجام می دهم اما این یکی را نمی توانم شما از این یکی بگذر، ما می گوییم خب می شوی نوزده، نوزده هم برادر بیسته. قبول عالی تموم شد برو اما می دانی خدا چه می گوید؟
خدا می گوید اونو نمی خوام این مهم نیست اون یکی برام ارزش نداره  و ... می گوید من فقط همین یکی که می گویی برایم مهم است !
گفت: خب چرا خدا چنین می کند؟
گناه
گفتم: حکمت خدا اقتضا می کند انسان ها برای زندگی در این دنیا شرایط متفاوتی داشته باشند قبول دارید انسان ها از نظر شرایط خانوادگی، روحیات و استعدادها، محیط و ... با هم فرق دارند؟
انسان به این دنیا آمد تا در فرصت این دنیا کامل شود مثل کلکسیونی از خوبی ها، اشرف مخلوقات شود راه رسیدن به آن جایگاه دوری از رذایل و کسب فضایل است که توسط دین به ما معرفی شده.
حالا انسان ها با توجه به محیطی که در آن به دنیا می ایند تربیتی که در خانواده می شوند خصوصیاتی که اصطلاحا ارثی هستند، مدرسه ای که می روند، معلمان و اساتیدی که خواهند داشت، دوستانی که در آینده با آنها نشست و برخواست می کنند و ... یک سری صفات خوب و بد را ممکن است بدون زحمت داشته باشند.
مثلا یک نفر در یک خانواده ای هست که اینها تمام صفات خوب را دارند اما دروغ می گویند، یکی دیگر در یک خانواده ای رشد کرده که همه ی خوبی ها را دارند اما دزدی می کنند، یکی دیگر همه ی خوبی ها اما غیبت می کنند، یکی دیگر در خانواده و شرایطی ست که زود عصبانی می شوند، یکی دیگر همه ی خوبی ها را دارد اما متکبر است، یکی همه ی خوبی ها را دارد اما حجاب ندارد، یکی همه ی خوبی ها را دارد اما چشم چران است، یکی دیگر همه ی خوبی ها را دارد اما کینه ای ست، یکی دیگر همه ی خوبی ها را دارد اما ترسو ست، یکی دیگر همه ی خوبی ها را دارد اما اسراف کار است ، یکی همه ی خوبی ها را دارد اما فحش می دهد و ...(واضح است که مثالها برای تقریب به ذهن است وگرنه معمولا مجموعه ای از خوبی ها و بدی ها وجود دارد.)
یعنی یک نفر با توجه به همه ی آنچه شاید دست خودش نبوده و برایش زحمتی نکشیده یک سری خوبی ها را حاضر و آماده دارد می ماند.
اصلاح چند مورد که نفس او بر آن صفت بخیل و حریص شده (شح نفس) و دست برداشتن از آن چند مورد برای او بسیار سخت است یا لااقل به راحتی دیگر ویژگی ها که حاضر و آماده در او بودند نیست.
خب به نظر شما بندگی انسان در کدام ویژگی ها و صفات او مشخص می شود؟ آنچه که به دلیل شرایط حاضر و آماده در او بوده یا آن چند ویژگی که در او حاضر و آماده نبوده بلکه نفس او بر آن بدی خو گرفته و راحت از آن دست برنمی دارد و کنار گذاشتنش مجاهده با نفس می طلبد ضمن اینکه احتمالا محیط پیرامون هم با آن صفات خو گرفته باشند و انسان را به باقی ماندن در آن صفت ناپسند ترغیب و به خاطر ترک آن ملامت می کند؟
در حقیقت برای ترک این صفت زشت، هیچ انگیزه ای جز خدا ندارید نه نفس آن را می پسندد نه خانواده نه محیط پیرامون و نه گاهی فضای حاکم بر شهر و کشور و دنیا و فقط یک چیز هست و ان اینکه می دانی این دستور خداست، برای خداست، و فقط خدا می پسندد.
برای ترک چنین صفتی ست که می توانید بگویید: خدایا همه مرا ملامت می کنند برای انجام آنچه رضایت توست، خانواده ام، دوستانم، فامیل، غریبه ها، حتی خودم هم خوشم نمی آید بلکه برایم بسیار سخت است نفسم با آن خو گرفته و بسیار بر آن بخیل و حریص است و از آن دست برنمی دارد من فقط و فقط به خاطر توست که آن را ترک می کنم زیرا فقط تو خدای منی و از بین آنچه برایم عزیز است تو عزیز ترینی
اینجاست که بندگی انسان ثابت می شود
اینجاست آن عمل ابراهیمی که انسان را خلیل می کند
این است معنی عملی و والای لا اله الا الله
و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون

منبع :
iqna.ir

tebyan.net
کتاب آشنایی با قرآن