آیا ذکری برای زیبایی چهره وجود دارد؟



زیبایی چهره,ذکر برای زیبایی چهره

از دیدگاه اسلام زیبایی به زیبایی مادّی و زیبایی معنوی تقسیم شده و زیبایی معنوی چهره، به وسیله امور معنوی مانند نماز به دست آمده، اما زیبایی مادی و ظاهری چهره، به صورت طبیعی به وسیله امور مادی به دست می آید.
زیبایی معنوی از منظر روایات: در زیبایی معنوی اعمال و اذکار متعددی مؤثر است؛ مانند روایتی که در آن، امام صادق (ع) می فرماید: «نماز شب، صورت را نورانی می کند». نورانیت چهره از امور معنوی است که به وسیله امری معنوی چون نماز شب به دست می آید.
زیبایی مادی: از منظر روایات، در زیبایی مادی چهره عوامل مختلفی مؤثر است؛ مانند گرفتن موی بینی، خوردن گلابی، پرخوری نکردن و ... .
بنابراین، سؤالی که درباره ذکر مطرح کردید، مربوط به امور معنوی می باشد و این طور نیست که با ذکر بتوان چهره مادی انسان را زیبا و عوض کرد، بلکه برای زیبایی مادی ما انسان ها، امور مادی پیش رو گذاشته شده است.
پاسخ تفصیلی
از دیدگاه اسلام زیبایی بر زیبایی مادّی و زیبایی معنوی تقسیم می شود، و تأکید بیشتری در کسب زیبایی معنوی شده است؛ هر چند بر کسب زیبایی مادی هم تشویق شده است، اما نکته ای که باید توجه نمود این است که، زیبایی معنوی چهره، به وسیله امور معنوی - مانند نماز- به دست آمده و زیبایی مادی و ظاهری چهره نیز به صورت طبیعی به وسیله امور مادی به دست می آید.
بر این اساس، پاسخ به سؤال را می توان در چند بخش ارائه کرد:
مفهوم زیبایی
در قرآن کریم و احادیث، از مفهوم «زیبا و زیبایی»، به «حُسن» و «جمال و جمیل» تعبیر شده است؛ و «حُسن»، یعنی، زیبائى و نیکوئى و یا هر چیزی که شادی آور و خوش آیند باشد.[1] حسن و جمال به یک معنا هستند؛[2] اما «جمال و جمیل» به معنای زیبایی کثیر و زیاد است.[3] و این کلمه ها در قرآن کریم، به صورت های مختلف (مانند مصدر و اسم) به کار برده شده و زیبایی به این معنا مورد مدح و ستایش قرار گرفته است؛ مانند:
«... قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً...»[4]: به مردم نیک بگویید.
«إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَة...»[5]: اگر نیکى به شما برسد، آن ها را ناراحت مى‏کند.
«فیهِنَّ خَیْراتٌ حِسان»[6]: و در آن باغ هاى بهشتى، زنانى نیکو خلق و زیبایند.
«فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلاً»[7]: پس صبر کن صبر نیکو.(صبر جمیل، به معنی شکیبایى زیبا و قابل توجه است، و آن صبر و استقامتى است که تداوم داشته باشد، یأس و نومیدى به آن راه نیابد، و توأم با بی تابى و جزع و شکوه و آه و ناله نباشد[8]).
خلاصه این که این کلمات، در معنای مثبت و نیکو به کاربرده شده و دارای پیام سرورآور و خوشایند برای بندگان خدای متعال است.
بعد از این که درباره حسن و زیبایی مادی و معنوی، توضیحی کوتاه و اجمالی داده شد، پاسخ به پرسش مطرح شده را از هر دو جنبه مورد بررسی قرار می دهیم:
زیبایی معنوی
قبل از این که به زیبایی ظاهری و مادی (مانند زیبایی در چهره) بپردازیم، لازم است که در مورد زیبایی معنوی و باطنی و چگونگی ایجاد این زیبایی در خود، از منظر سخنان پیامبر اکرم (ص) و امامان معصوم (ع) استفاده کنیم؛ در این جا به برخی از این روایات اشاره می شود:
1. امام علی (ع): «زیبایی انسان، در بردباری او است».[9] زیرا بردباری، آن آرامشی که به روح انسان می دهد، اخلاق و رفتار انسان را در برابر مشکلات و بلاها زیبا و نیکو می کند.
2. امام علی (ع):«زیبایی مؤمن، به تقوا و ورع او است».[10]
3. امام حسن عسکری (ع):«زیبایی عقل، زیبایی باطنی (معنوی) انسان است».[11]
4. پیامبر اکرم (ص): «هر کس نماز شب بخواند، چهره اش در روز نیکو می شود».[12]
5. امام علی (ع):«... نماز، نورانیت صورت است...».[13]
6. امام صادق (ع):«نماز شب، صورت را نورانی می کند».[14]
و روایات دیگری که در مورد اعمال وکارهایی که موجب نورانیت و زیبایی معنوی انسان می شود، وارد شده است.
زیبایی مادی
در احادیث، علاوه بر زیبایی معنوی، به زیبایی ظاهری و مادی هم اهمیت داده شده  که از راه های مادی به دست می آید. از منظر روایات، در زیبایی مادی چهره عوامل مختلفی مؤثر است. در زیر به برخی از روایاتی که درباره زیبایی ظاهری و مادی و چیزهایی که چهره انسان را زشت می کند، وارد شده، اشاره می شود:
1. امام صادق (ع):«گرفتن مو از بینی، باعث زیبایی چهره است».[15]
2. امام علی (ع) فرمودند: پیامبر اکرم (ص) فرمودند:«برادرم عیسى (ع) به شهرى عبور نمود که در آن مرد و زنى‏ فریاد مى‏کردند، حضرت به آنها فرمود: شما را چه مى‏شود و چرا فریاد مى‏کنید؟ آن مرد عرض کرد: اى پیامبر خدا، این همسر من است و هیچ بدى هم ندارد بلکه زنى است صالحه ولى در عین حال دوست دارم از او جدا شوم. حضرت عیسى (ع) فرمود: به هر حال بگو چه نقصى در او است که مى‏خواهى از وى جدا شوى؟ آن مرد عرضه داشت: بدون این که پیر شده باشد صورتش شکسته و فرسوده شده. حضرت به آن زن فرمود: اى زن دوست دارى طراوت صورتت به تو برگردد؟ آن زن عرضه داشت: آرى. حضرت فرمود: هر گاه غذا تناول مى‏کنى، زنهار پیش از سیر شدن از آن دست بکش؛ زیرا طعام وقتى در شکم و معده زیاد شد طراوت و نشاط صورت را مى‏برد. زن به این دستور عمل نمود، طراوت صورتش دوباره بازگشت».[16]
3. امام صادق (ع): حناء بوى بد را از بین مى‏برد، چهره را شاداب و با طراوت مى‏کند، دهان را خوشبو مى‏سازد، فرزندان آدمى را زیبا و خوش سیما مى‏کند.[17]
4. در روایتی از امام موسی کاظم (ع) آمده است که شستن سر با گِل سرشور، چهره را زشت می کند.[18]
5. امام صادق (ع):« گلابى چهره را زیبا کند».[19]
6. در روایتی از امام صادق (ع) آمده است که، گیاه کاسنی، چهره را زیبا می کند.[20]
و روایات دیگری که درباره زیبایی مادّی چهره وارد شده است.
بنابراین، سؤالی که درباره ذکر مطرح کردید، مربوط به امور معنوی می باشد و این طور نیست که با ذکر بتوان چهره مادی انسان را زیبا و عوض کرد، بلکه برای زیبایی مادی ما انسان ها، اموری مادی پیش رو گذاشته شده است.
[1] داور پناه، ابوالفضل‏، أنوار العرفان فی تفسیر القرآن، ج ‏6، ص 412- 413، انتشارات صدر، تهران، چاپ اول، 1375ش؛ قرشى، سید على اکبر، قاموس قرآن، ج2، ص 134، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ ششم،1371ش؛ راغب اصفهانى، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص 235، دارالعلم الدار الشامیة، دمشق بیروت، چاپ اول، 1412ق.
[2] التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج2 ، ص 109؛ المفردات فی غریب القرآن، ص 202.
[3] قاموس قرآن، ج 2، ص 52؛ المفردات فی غریب القرآن، ص 202.
[4] بقره، 83.
[5] آل عمران، 120.
[6] الرحمن، 70.
[7] المعارج، 5.
[8] مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 25، ص 17، دارالکتب الاسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374ش.
[9] تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم، ص 285، ح 6392، انتشارات دفتر تبلیغات، قم، 1366ش: « جمال الرجل حلمه ».
[10] غررالحکم، ص 269، ح 5862: «جمال المؤمن ورعه».
[11] مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 1، ص 95، ح 37، مؤسسه الوفاء، بیروت لبنان: «وَ حُسْنُ الْعَقْلِ جَمَالٌ بَاطِنٌ».
[12] طوسی، أبو جعفر محمد بن حسن،‏ تهذیب الاحکام، ج 2، ص 119، ح 217، دارالکتب الاسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق: «مَنْ صَلَّى بِاللَّیْلِ حَسُنَ وَجْهُهُ بِالنَّهَارِ».
[13] شعیری، تاج الدین، جامع الاخبار، ص 72، انتشارات رضی، قم، 1363ش.
[14]حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 8، ص 151- 152، ح 10278، مؤسسه آل البیت، قم، چاپ اول، 1409ق: «صَلَاةُ اللَّیْلِ تُحَسِّنُ الْوَجْه‏».
[15]کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 6، ص 488، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365ش: «أَخْذُ الشَّعْرِ مِنَ الْأَنْفِ یُحَسِّنُ الْوَجْهَ».
[16] شیخ صدوق، علل الشرایع، ترجمه ذهنی تهرانی، سید محمد جواد، ‏ج 2، ص 590- 591، انتشارات مؤمنین‏، قم، چاپ اول، 1380ش.
[17] الکافی، ج 6، ص 484: «الْحِنَّاءُ یَذْهَبُ بِالسَّهَکِ وَ یَزِیدُ فِی مَاءِ الْوَجْهِ وَ یُطَیِّبُ النَّکْهَةَ وَ یُحَسِّنُ الْوَلَدَ».
[18] شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 292، نشر داوری، قم، چاپ اول.
[19] بحارالانوار، ج 63، ص 170: «السَّفَرْجَلُ یُحَسِّنُ الْوَجْه».
[20] بحارالانوار، ج 63، ص 208.
منبع:islamquest.net

حرّ، آزادمرد نینوا

 

حرّ,حر بن یزید ریاحی,حر بن یزید

 

« حر بن یزید ریاحی » از سران کوفه به شمار می‌رفت که در میان قوم خود از عزت و احترام زیادی برخوردار بود.

ابن زیاد او را برای رویارویی با امام حسین علیه السلام فرا خواند و با هزار سوار به سوی کاروان او فرستاد.
«شیخ ابن نما» گزارش می کند: هنگامی که حر از قصر ابن زیاد در کوفه خارج شد تا به استقبال امام بیاید، ندایی را شنید که از پشت سر می‎گوید: ای حر! تو را به بهشت بشارت باد. او به پشت سر نگریست و کسی را ندید. با خود گفت: به خدا قسم، این بشارت نیست در حالی که من اسیر به جنگ با حسین هستم. او پیوسته این خاطره را در ذهن داشت تا هنگامی که خدمت امام رسید و آن داستان را بازگو کرد. امام به او فرمودند: تو به واقع به پاداش و نیکی راه یافته‎ای.(1)
حرّ علی‌رغم این که برای رویارویی با امام آمده بود، اما رفتارش خالی از ادب نبود. در روز دوم محرم الحرام سال 61 هجری هنگامی که راه را بر امام حسین علیه السلام بست و مانع از بازگشت ایشان به مدینه گردید. امام علیه‎السلام به حرّ فرمود: مادرت به عزایت بنشیند چه قصدی داری؟ حر گفت: آگاه باشید که به خدا قسم اگر غیر شما از عرب به من آن عبارت را می‎گفت - در حالی که وضعیت او چون شما باشد - همین عبارت را به او باز می‎گفتم اما به خدا قسم برای من این (حق) نیست که یاد مادر شما کنم مگر به نیکوترین وجهی که می‎توانم.(2)

هنگامه درنگ
هنگامی که حر فریاد غریبانه امام حسین علیه السلام را که طلب یاری می‎کرد شنید، نزد عمرسعد رفت و پرسید: آیا تو با این مرد خواهی جنگید؟ عمر گفت: آری به خدا قسم، با او جنگی خواهیم داشت که دست کم، سرها قطع گردد و دست‎ها جدا گردد.

حر گفت: شما چه خواهید کرد؟ آیا پیشنهاد او مورد پسند شما نیست؟ ابن سعد گفت: اگر کار دست من بود (هر آینه از جنگ با او) دست می‎کشیدم. اما امیر تو (ابن زیاد) از این کار سر باز می‎زند.
حر او را ترک کرد و به بهانه آب دادن اسب خویش، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و به امام حسین علیه السلام قدری نزدیک شد. مهاجر پسر اوس به حر گفت: آیا تو می‎خواهی که حمله کنی؟ در پاسخ این سوال حر ساکت شد و بر خود می‎لرزید، پس در حالی که مهاجر از این حال حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اگر از من درباره شجاع‎ترین مرد کوفه سوال می‎شد، تو را معرفی می‎کردم، این چه حالتی است که در تو می‎بینم؟ حر گفت: همانا خود را بین بهشت و دوزخ متحیر می‎بینم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد. پس از آن با شلاق به اسب خود نواخت و به سوی امام حسین علیه السلام رهسپار شد.
 حر بن ریاحی
لحظه لقا
او به سبب آن چه پیش از آن به آل رسول روا داشته بود و آنها را در مکانی بی آب و گیاه وانهاده بود، سر از خجالت به پایین انداخته بود و به سوی آنها پیش می‎رفت. وقتی نزد امام حسین علیه السلام رسید به امام عرض کرد: «فدایت شوم ای پسر رسول خدا! من همان کسی هستم که تو را از بازگشت به وطنت بازداشتم و همراهت آمدم تا تو را ناچار کردم در این سرزمین توقف کنی. گمان نمی‌کردم پیشنهاد تو را نپذیرند و به این سرنوشت دچارت کنند. به خدا اگر می دانستم کار به این جا می کشد، هرگز به چنین کاری دست نمی‌زدم. اکنون از کرده‌ام به سوی خدا توبه می‌کنم. آیا توبه من پذیرفته است؟»
حسین علیه السلام فرمود:« آری، خداوند توبه تو را می پذیرد. اکنون از اسب پایین بیا.»
حر گفت:« من سواره باشم برایم بهتر است از این که پیاده شوم. می‌خواهم همچنان که بر اسب خود سوار هستم، ساعتی با دشمن برای یاری‌ات بجنگم تا کشته شوم.»(3)
حر با اذن امام به میدان رفت و در برابر لشگر عمر بن سعد ایستاد و گفت:« ای مردم کوفه، مادرتان در سوگتان بگرید! این بنده‌ی صالح خدا را فرا خواندید و هنگامی که به سوی شما آمد، دست از یاری او برداشتید؟ شما که می گفتید در یاری او با دشمنانش خواهیم جنگید، اکنون رو در روی او ایستاده اید و می خواهید او را بکشید؟
راه نفس کشیدن را بر او بسته اید، از هر سو محاصره‌اش کرده‌اید و از رفتنش به سوی سرزمین‌ها و شهرهای الهی جلوگیری می‌کنید. حسین همچون اسیری است که در دستان شما گرفتار شده؛ نه می تواند سودی به خود برساند و نه زیانی را از خود دور کند. آب فرات را که یهود و نصاری و مجوس از آن می آشامند و سگان و خوک‌های سیاه در آن می غلتند، بر روی حسین و زنان و کودکان و خاندانش بسته‌اید، تا جایی که آنان از فرط تشنگی به حال بیهوشی افتاده‌اند.
چه بد رعایت محمد صلی الله علیه و آله را درباره فرزندانش کردید! خدا در روز تشنگی محشر، شما را سیراب نکند!»
چیزی نمانده بود که سخنان او، گروهی از سربازان عمر سعد را تحت تاثیر قرار داده از جنگ با حسین علیه السلام منصرف سازد، که سپاه عمر سعد، او را هدف تیرها قرار داد. نزد امام بازگشت و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت.(4)
 عروج آزادگی
حر بن یزید به اتفاق زهیر بن قین با دشمن پیکار می کردند. هر گاه یکی از آنها در محاصره دشمن قرار می گرفت، دیگری او را از محاصره بیرون می آورد، و مدتی به این گونه پیکار کردند. اسب حرّ زخمی شد اما او همچنان سواره پیکار می کرد و رجز می خواند تا این که مردی به نام "یزید بن سفیان" که با حر دشمنی دیرینه داشت به او حمله کرد ولی حرّ به او هم امان نداد و او را از دم شمشیر گذراند. پس از آن فردی به نام "ایوب بن شرح" تیری به اسب حر زد و آن را از پای در آورد. حرّ بناچار از اسب پیاده شد و پیاده رزمید تا بیش از چهل نفر را به قتل رساند. در این هنگام بود که لشگر پیاده نظام عمر بن سعد بر او حمله ور شدند و او را به شهادت رساندند. (5)
یاران امام او را در برابر خیمه شهدایی که در راه حسین علیه السلام شهید می‎شدند قرار دادند. امام فرمود: شهادت او چون شهادت انبیا و خاندان انبیاست.(6) سپس امام نظری به جانب حر افکند، او هنوز جان در بدن داشت. امام خون از صورت او برگرفت و فرمود: تو آزاده‎ای! همان طور که مادرت تو را نامیده است و تو در دنیا و آخرت آزاده‎ای (7).
پس از آن مردی از یاران حسین در رثا و غم حرّ اشعاری را سرود که گفته شد او علی بن الحسین علیه السلام بود(8) و برخی گفته‎اند که خود اباعبدالله الحسین علیه‎السلام برای او اشعاری را سروده که اینگونه است:
چه آزاده‎ای است حرّ پسر ریاح؛ او در هنگام فرورفتگی تیرها بسیار شکیباست. آری آزاده خوبی است هنگامی که حسین فریاد و ندایش بلند شد، او از جانش در صبحگاهان گذشت.(9)
گفتنی است که قطب عالم امکان حضرت ولی عصر (عج) در زیارت ناحیه مقدسه به حرّ سلام داده اند.(10)
 
پی نوشت:
1)      مثیرالاحزان، ص60
2)      مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص232 .
3)      ابصارالیعین، ص205.
4)      ارشاد مفید، ج 2، ص 103.
5)      تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص437- 440 .
6)      بحارالانوار، ج10، ص117.
7)      مقتل الحسین مقرم، ص303 .
8)      مقتل العوالم، ص 85 .
9)      امالی الصدوق، ص414، مجلس 30.
10)   اقبال الاعمال، ج3، ص 78 و 344 .


منابع:
پایگاه تخصصی تاریخ اسلام
دانشنامه رشد

چرا خدا شیطان را آفرید؟



شیطان,آفرینش شیطان

 

 

آدم با آن مقامى که خدا در آیات سوره مبارکه بقره براى او بیان می‌کند مقام والایى از نظر معرفت و تقوا داشت، او نماینده خدا در زمین بود، معلم فرشتگان بود، او مسجود ملائکه بزرگ خدا گردید، این آدم با این امتیازات مسلماً گناه نمى‏کند، بعلاوه مى‏دانیم او پیامبر بود و هر پیامبرى معصوم است.

 

 

فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ

(بقره 36)

 

پس شیطان آن دو را به لغزش انداخت و آنان را از باغى که در آن بودند، خارج ساخت و (در این هنگام به آن‌ها) گفتیم: فرود آیید در حالى که بعضى شما دشمن برخى دیگر است و براى شما در زمین قرارگاه و تا وقتى معیّن بهره و برخوردارى است.

 

گناه آدم چه بود؟

روشن است آدم با آن مقامى که خدا در آیات  قبلی سوره مبارکه بقره براى او بیان کرد مقام والایى از نظر معرفت و تقوا داشت، او نماینده خدا در زمین بود، معلم فرشتگان بود، او مسجود ملائکه بزرگ خدا گردید، این آدم با این امتیازات مسلماً گناه نمى‏کند، بعلاوه مى‏دانیم او پیامبر بود و هر پیامبرى معصوم است.

 

لذا این سؤال مطرح مى‏شود آنچه از آدم سر زد چه بود؟

 

در اینجا سه تفسیر وجود دارد که مکمل یکدیگرند:

 

1- آنچه آدم مرتکب شد" ترک اولى" و یا به عبارت دیگر" گناه نسبى" بود نه" گناه مطلق".

 

گناه مطلق گناهانى است که از هر کس سر زند گناه است و درخور مجازات (مانند شرک و کفر و ظلم و تجاوز) و گناه نسبى آن است که گاه بعضى اعمال مباح و یا حتى مستحبّ درخور مقام افراد بزرگ نیست، آن‌ها باید از این اعمال چشم بپوشند، و به کار مهم‌تر پردازند، در غیر این صورت ترک اولى کرده‏اند، برای مثال نمازى را که ما میخوانیم قسمتى از آن با حضور قلب و قسمتى بى حضور قلب مى‏گذرد درخورشان ما است، این نماز هرگز درخور مقام شخصى همچون پیامبر و على (علیهماالسلام) نیست، او باید سراسر نمازش غرق در حضور در پیشگاه خدا باشد، و اگر غیر این کند حرامى مرتکب نشده اما ترک اولى کرده است.

 

آدم نیز سزاوار بود از آن درخت نخورد هر چند براى او ممنوع نبود بلکه" مکروه" بود.

 

2- نهى خداوند در اینجا نهى ارشادى است، یعنى همانند دستور طبیب که مى‏گوید: فلان غذا را نخور که بیمار مى‏شوى، خداوند نیز به آدم فرمود اگر از درخت ممنوع بخورى از بهشت بیرون خواهى رفت، و به درد و رنج خواهى افتاد، بنا بر این آدم مخالفت فرمان خدا نکرد، بلکه مخالفت نهى ارشادى کرد.3- اساساً بهشت جاى تکلیف نبود بلکه دورانى بود براى آزمایش و آمادگى آدم براى آمدن در روى زمین و این نهى تنها جنبه آزمایشى داشت.

 

بدیهى است منظور این نیست که: شیطان در همه جا به این معنى باشد، بلکه منظور این است که: شیطان معانى مختلفى دارد، که یکى از مصداقهاى روشن آن" ابلیس" و لشکریان و اعوان او است: و مصداق دیگر آن انسانهاى مفسد و منحرف کننده، و احیانا در پاره‏اى از موارد به معنى میکربهاى موذى آمده است

 

مقصود از شیطان در قرآن چیست؟

کلمه" شیطان" از ماده" شطن" گرفته شده، و" شاطن" به معنى" خبیث و پست" آمده است و شیطان به موجود سرکش و متمرد اطلاق مى‏شود، اعم از انسان‏ و یا جن و یا جنبندگان دیگر، و به معنى روح شریر و دور از حق، نیز آمده است، که در حقیقت همه اینها به یک قدر مشترک بازگشت مى‏کنند.

 

البته باید ذکر کنیم که " شیطان" اسم عام (اسم جنس) است، در حالى که" ابلیس" اسم خاص (علم) مى‏باشد، و به عبارت دیگر" شیطان" به هر موجود موذى و منحرف کننده و طاغى و سرکش، خواه انسانى یا غیر انسانى مى‏گویند، و ابلیس نام آن شیطان است که آدم را فریب داد و اکنون هم با لشکر و جنود خود در کمین آدمیان است.

 

از موارد استعمال این کلمه در قرآن نیز بر مى‏آید که شیطان به موجود موذى و مضر گفته مى‏شود، موجودى که از راه راست بر کنار بوده و در صدد آزار دیگران است، موجودى که سعى مى‏کند ایجاد دودستگى نماید، و اختلاف و فساد به راه اندازد، چنان که مى‏خوانیم:

 

" إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ ...،":

 

" شیطان مى‏خواهد بین شما دشمنى و بغض و کینه ایجاد کند ..." (مائده: 91)

 

با توجه به اینکه کلمه" یرید" فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد حاکى از این معنى است که این اراده، اراده همیشگى شیطان است.

 

و از طرفى مى‏بینیم که در قرآن نیز شیطان به موجود خاصى اطلاق نشده، بلکه حتى به انسان‌های شرور و مفسد نیز اطلاق گردیده است. آنجا که مى‏خوانیم:

 

" وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ" ؛" بدینگونه ما براى هر پیامبرى دشمنى از شیطانهاى انسانى و یا جن قرار دادیم" (انعام: 112)

 

و اینکه به ابلیس هم شیطان اطلاق شده بخاطر فساد و شرارتى است که در او وجود دارد.

علاوه بر اینها گاهى کلمه شیطان بر" میکربها" نیز اطلاق شده به عنوان نمونه امیر مؤمنان (علیه السلام) مى‏فرمایند: لا تشربوا الماء من ثلمة الاناء و لا من عروته، فان الشیطان یقعد على العروة و الثلمة ":" از قسمت شکسته و طرف دستگیره ظرف، آب نخورید، زیرا شیطان بر روى دستگیره و قسمت شکسته شده ظرف مى‏نشیند" (کافى جلد 6 کتاب الاطعمة و الاشربة، باب الاوانى)

 

و نیز امام صادق (علیه السلام) مى‏فرماید:" و لا یشرب من اذن الکوز، و لا من کسره ان کان فیه فانه مشرب الشیاطین‏ " (کافى جلد 6 کتاب الاطعمة و الاشربة، باب الاوانى )" از دستگیره و قسمت شکسته کوزه آب مخورید که جایگاه آشامیدن شیطانها است".

 

از قول پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مى‏خوانیم:" موهاى شارب (سبیل) خویش را بلند مگذارید، زیرا شیطان آن را محیط امن براى زندگى خویش قرار مى‏دهد، و در آنجا پنهان مى‏گردد" (کافى جلد 6 کتاب الاطعمة و الاشربة، باب الاوانى) به این ترتیب روشن شد که یکى از معانى شیطان میکربهاى زیانبخش و مضر است.

 

ولى بدیهى است منظور این نیست که: شیطان در همه جا به این معنى باشد، بلکه منظور این است که: شیطان معانى مختلفى دارد، که یکى از مصداقهاى روشن آن" ابلیس" و لشکریان و اعوان او است: و مصداق دیگر آن انسانهاى مفسد و منحرف کننده، و احیانا در پاره‏اى از موارد به معنى میکربهاى موذى آمده است.

 

کلمه" شیطان" از ماده" شطن" گرفته شده، و" شاطن" به معنى" خبیث و پست" آمده است و شیطان به موجود سرکش و متمرد اطلاق مى‏شود، اعم از انسان‏ و یا جن و یا جنبندگان دیگر، و به معنى روح شریر و دور از حق، نیز آمده است، که در حقیقت همه اینها به یک قدر مشترک بازگشت مى‏کنند

 

چرا خدا شیطان را آفرید؟

بسیارى مى‏پرسند شیطان که موجود اغواگرى است اصلا چرا آفریده شد و فلسفه وجود او چیست؟! در پاسخ مى‏گوئیم:

 

اولا: خداوند شیطان را، شیطان نیافرید، به این دلیل که سالها همنشین‏ فرشتگان و بر فطرت پاک بود، ولى بعد از آزادى خود سوء استفاده کرد و بناى طغیان و سرکشى گذارد، پس او در آغاز پاک آفریده شد و انحرافش بر اثر خواست خودش بود.

 

ثانیا: از نظر سازمان آفرینش وجود شیطان براى افراد با ایمان و آنها که مى‏خواهند راه حق را بپویند زیانبخش نیست، بلکه وسیله پیشرفت و تکامل آنها است، چرا که پیشرفت و ترقى و تکامل، همواره در میان تضادها صورت مى‏گیرد.

 

به عبارت روشنتر: انسان تا در برابر دشمن نیرومندى قرار نگیرد هرگز نیروها و نبوغ خود را بسیج نمى‏کند و بکار نمى‏اندازد، همین وجود دشمن نیرومند سبب تحرک و جنبش هر چه بیشتر انسان و در نتیجه ترقى و تکامل او مى‏شود. یکى از فلاسفه بزرگ تاریخ معاصر" تواین‏بى" مى‏گوید: "هیچ تمدن درخشانى در جهان پیدا نشد، مگر این که، ملتى مورد هجوم یک نیروى خارجى قرار گرفت و بر اثر این تهاجم نبوغ و استعداد خود را بکار انداخت و آن چنان تمدن درخشانى را پى‏ریزى کرد".

 

پیام‏های آیه:

1 ـ خطر شیطان، براى بزرگان نیز هست. او به سراغ آدم و حوّا آمد. «فَأَزَلَّهُمَا»

 

شیطان، دشمن دیرینه‏ى نسل بشر است. زیرا از روز اوّل به سراغ پدر و مادر ما رفت. «فَأَزَلَّهُمَا»

 

انسان به خودى خود، جایز الخطا و وسوسه‏پذیر است. «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ»

 

هر انسانى به خاطر استعدادها و لیاقت‏هایى که دارد بهشتى است، ولى خلاف‏ها او را سقوط مى‏دهد. «فَأَخْرَجَهُما5  

 

5 ـ از نافرمانى خداوند و عواقب تلخ وسوسه‏هاى ابلیس، عبرت بگیریم. تحت نفوذ شیطان قرار گرفتن، برابر با خروج از مقامات الهى و محرومیّت از آنهاست. «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ») ( «فَأَخْرَجَهُما»)

 

  زندگى دنیا، موقّتى است. «إِلى‏ حِینٍ»

 


منابع:

1-  تفسیر نورج1

2-  تفسیر نمونه ج1

3-  کافی ج6

آیا دعا و خیرات از طرف زنده ها موجب کاهش عذاب قبر شخص مرده می شود؟



عذاب قبر,عالم قبر,شب اول قبر,عذاب شب اول قبر,

قبل از هر چیز لازم است چند نکته را متذکر شویم.
1. انسان پس از مرگ وارد عالمی می شود به نام«عالم برزخ» حیات برزخ و حقیقت باطن همین عالم دنیاست. دنیا ظاهری دارد و باطنی، ظاهر دنیا که بدان عالم مُلک گفته می شود همین دنیای مادی که ما در آن زندگی می کنیم که خصوصیات خاص خودش را دارد(مکان، زمان، مادی بودن...) همین دنیا باطنی دارد که بعضی خصوصیات عالم دنیا را داراست. مثلاً شکل و اندازه و رنگ و بو در آن عالم هم وجود دارد و لکن ماده در آنجا نیست. صورت مردمان برزخی رنگ و اندازه مشخصی دارد و در آنجا خوشحالی و مسرّت و غضب و نگرانی هست در آ‌نجا نور هست و لکن آنجا ماده نیست[1].

2. در بعضی از روایات از همین حیات برزخی به«عالم قبر» تعییر شده است. در روایتی است که از امام صادق ـ علیه السّلام ـ پرسیدند: برزخ چیست آن حضرت فرمود: قبر از هنگام مرگ آدمی است تا روزی که قیامت می شود[2].

پس مراد از قبر در بعضی روایات این گودال خاکی که بدن میت در آن جا می گیرد، نیست بلکه باطن همین قبر مراد است که همان عالم برزخ است از آنجایی که قبر خاکی جایگاه و محل استقرار بدن جسمانی است و عالم برزخ نیز جایگاه استقرار روح انسان است به عالم برزخ عالم قبر نیز گفته می شود[3].

در روایت مفصّلی است از حضرت امیرالمؤمنین که آن حضرت در وصف مرگ انسان و انتقال او به قبر و شاهدات او در قبر توضیحاتی می فرماید که ما به قسمتی از آن اشاره می کنیم، در بخشی که مربوط به مرگ مؤمنان و مشاهدات آنان است این چنین می فرماید: ... او می شناسد کسی را که او را غسل می دهد و قسم می دهد افرادی را که جنازة او را حمل می کنند که به سرعت ببرند و زودتر به خاک بسپارند و وقتی که او را وارد در قبرش می کنند دو مَلَک به نزد او می آیند و آن دو، دو فرشتة بازپرسی و باز جوئی کننده از عقائد و کردار او هستند ...

با توجه به دو نکته یاد شده و این بخش از روایت حضرت امیرالمؤمنین می توانیم نتیجه می گیریم که شب اول قبر که در روایات ما برای اموات ذکر شده و شرح حال آنها در قبر می باشد مراد شب اولی که ما به حساب دنیایی می سنجیم نیست یعنی این چنین نیست که اگر قسمتی را صبح دفن کنند حتما 10 یا 12 ساعت باید بگذرد تا شب هنگام شود آنگاه فرشتگان پرس و جو بیایند و از او سؤالاتی بنمایند بلکه به محض دفن شدن فرشتگان بازپرس به سراغ میت می آیند چرا که عالم برزخ شب و روزی چون عالم دنیا ندارد و اگر شبی برای میّت ذکر شده است، شاید شب برای او مشتمل می شود درست شبیه حالت خواب که آدم در خواب می بیند در شبی هولناک را می گذراند و حال آنکه در وسط روز خوابیده است همانگونه که در وسط روز انسان خواب شب تار را می بیند، همین طور است که انسان را در روز دفن می کنند و همان لحظه شب اول قبر او باشد در حقیقت میت در عالم قبر و برزخ شب برای او نمایان می شود در این روایت هم آمده به محض دفن کردن میت فرشتگان بازپرس به سراغ میت می آیند.

البته شب اول قبر تنها برای کسانی نیست که دفن می شوند حتی کسانی هم که بدنشان دفن نمی شود، باز عذاب قبر دارند سؤال قبر دارند شب اول قبر هم خواهند داشت وقتی قبر را به معنی عالم برزخ گرفتیم و شب آنجا را هم، مخصوص به وضع آنجا دانستیم لذا لازم نیست تا حتماً میت دفن شود آنگاه مراسم شب اول قبر برزخ صورت پذیرد[4].

و امّا پرسش نهایی که مربوط به تأثیر دعا و یا خیرات بر آن میت است باید در جواب بگوئیم آنچه که از روایات استفاده می شود این است که هر آنچه برای اموات صورت می پذیرد به گونه ای به آنها می رسد.

از امام صادق منقول است: که بسا باشد که میّت در تنگی و شدّتی بوده باشد و حق تعالی به او وسعت دهد و تنگی را از او بردارد پس به او گویند که این فرح که تو را روی داد به سبب نمازی است که فلان برادر مؤمن برای تو کرد[5].

در روایت دیگری است که حضرت فرمود:
نماز و روزة و حجّ و تصدّق و سایر اعمال خیر و دعا و ثواب آن اعمال برای کسی که آن اعمال را انجام داده و برای مرده هر دو نوشته می شود و وارد قبر او می‌شود[6].

آیا دعا و خیرات از طرف زنده ها موجب کاهش عذاب قبر شخص مرده می شود؟ و اصولاً چه چیزهای موجب افزایش یا کاهش عذاب قبر می شود؟
آنچه به درجة اول مایة نجات و رهایی از عذاب قبر می شود، کارهای نیک و گفتار پسندیده ای است که انسان در طول حیات خود انجام داده است، اما پاسخ پرسش نخست این است که در مواردی شرع مقدس سرنوشت اموات را بوسیله ی کارهای نیک یابد دیگران قابل تغییر معرفی کرده است.

در یک قانون کلی حدیث می فرماید: هر کسی سنت و روش نیکی بنیاد گذارد برای او ثواب هر کسی که به آن عمل کند می رسد و هر کسی سنت و روش بدی بنیاد نهد برای او گناه و عقابی هر کسی که به آن عمل کند می رسد.

پیامبرـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: روزی حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ از کنار قبری گذشت که صاحب آن در عذاب بود، سال بعد نیز گذر کرد ولی از عذاب صاحب قبر خبری نبود، سبب را از خداوند پرسید، وحی آمد که از این میّت فرزندی صالحی به بلوغ رسید و برای مردم راهی درست کرد و یتمی را پناه داد به برکت آن از پدر گذشتیم[7].

و نیز درباره بهبودی سرنوشت اموات می گوید: هرگاه کسی به نیّت وجه الله نذری کند تا ثوابش برای میتی باشد چنین نذری مفید و وفاء به آن لازم است[8].

بنابر احادیث صحیح و مشهور صدقه دادن بازماندگان برای اموات سودمند است.


در روایتی صحیحة سعد از پیامبرـ صلّی الله علیه و آله ـ می پرسد، آیا صدقه دادنِ من برای روح مادرم سودی دارد؟ پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: بلی[9].

زیارت اهل قبور مستحب و سفارش شده است همچنین دعا و قرآن خواندن برای میّت مفید است. زیارت اهل قبور در روزهای جمعه موجب می شود امواتی که در تنگی و تنگناه باشند در فراخی قرار گیرند[10]. امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: هرگاه شخصی به نیّت میتی صدقه دهد، خداوند جبرئیل را فرمان می دهد که این هدیه را به قبر او برساند[11] و نیز فرمود: بواسطة نمازی که برای میت خوانده می شود تنگی قبر او به فراخی تبدیل می شود[12].

ابن عباس در روایتی از رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل می کند: خواندن سورة«تبارک الملک» بر سر قبر میت مایة نجات از عذاب قبر است.

از کتاب دعوات قطب راوندی نقل شده است که؛ هرگاه میتی دفن شد، بر قبر او سه بار این جمله را بخوانند، خداوند عذاب را از او تا روز دمیده شدن صور برمی دارد، اللهم انی اسئلک بحق محمد و آل محمد ان لا تغذب هذا المیت.

رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و پس از خاکسپاری دختر گرامی خود(رقیه) با چشم گریان فرمود: از خدای سبحان خواستم عذاب قبر را از او بردارد و خداوند او را بخشید. پس دعا مؤثر است.

مشهور دانشمندان و علماءِ اصلِ بهره مند شدن اموات؛ از فواید اعمال صالحه و خیراتی که بازماندگان برای آن ها می فرستد را تایید و پذیرفته اند هم چنین رهایی و یا تخفیف عذاب قبر بواسطة کارهای نیک بازماندگان.

منبع:porsemani.ir
   

قهر کردن با نزدیکان و اثر آن بر نماز


آیا قهر کردن با خانواده و نزدیکان باعث می شود نماز ما به درگاه باری تعالی پذیرفته نشود؟
در پاسخ به مطالب زیر توجه کنید .
1. یکى از اخلاقیات مذموم که در اسلام شدیدا از آن نهى شده، قهر کردن با نزدیکان، برادران و خواهران دینى بر سر امور دنیا است؛ چنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در سفارشى به صحابى گران ‏قدرش اباذر مى‏فرماید: «هر دوشنبه و پنجشنبه در ایام هفته پرونده اعمال مۆمنان بر خداوند تعالى عرضه مى‏شود و خداوند به همه آنها نظر توجه مى‏کند، به استثناى پرونده آن دو نفرى که بین آنان کینه باشد و کدورتى باشد که دستور مى‏دهد فعلاً پرونده اینها را کنار بگذارید تا وقتى با هم صلح کردند».
بنابراین نه تنها شما و خواهر و برادرتان نباید با مادربزرگ و سایر بستگان قهر کنید؛ بلکه باید دیگران را هم امر به معروف و نهى از منکر نمایید. گفتنى است که درباره صله رحم روایات زیادى هست که عمر را طولانى مى‏کند و باعث فراوانى رزق و روزى مى‏شود و... و احترام بزرگ‏ترها نیز تا حدى لازم است که خلاف شرع نباشد.
2. قهرکردن بدون دلیل و به خاطر مسائل جزئی اخلاقا مذموم است اما ایرادی بر نماز و روزه و عبادات مکلف وارد نمی کند و چنانچه این قهر کردن ارتباط بخاطر نهی کردن طرف مقابل از انجام منکرات باشد. در این صورت قطع رابطه و ترک معاشرت با وی از باب نهی از منکر واجب می شود.(اجوبه، ص233، با استفاده از سوال 1072)
3. بى ‏تردید قطع پیوند دوستى و دورى جستن از یکدیگر از عمده‏ترین زمینه‏ هاى زایل شدن اخوت ایمانى و برادرى است،و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) از آن پرهیز داده است، چنانچه مى‏فرماید: «هر دو مسلمانى که از یکدیگر قهر کنند و سه روز بر آن حال بمانند و با هم آشتى نکنند از اسلام بیرون روند و میان آنها پیوند و دوستى دینى نخواهد بود. پس هر کدام که به [اصلاح رابطه و] سخن گفتن پیشى گیرد او در روز حساب زودتر به بهشت مى‏رود» (کافى، ج 2، ص 345 - وسائل‏الشیعه، ج 8، ص 585).
ترک مراوده اهل ایمان آن چنان مذموم و ناپسند است که در وصیت «مفضّل» است که گوید: از حضرت صادق(علیه السلام) شنیدم مى‏فرمود: هیچ دو مردى از روى قهر از یکدیگر جدا نمى‏شوند مگر این که یکى از آن دو سزاوار بیزارى [خدا و رسولش از وى] و لعنت گردد و چه بسا که هر دو سزاوار آن شوند.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در سفارشى به صحابى گران ‏قدرش اباذر مى‏ فرماید: «هر دوشنبه و پنجشنبه در ایام هفته پرونده اعمال مۆمنان بر خداوند تعالى عرضه مى‏شود و خداوند به همه آنها نظر توجه مى‏کند، به استثناى پرونده آن دو نفرى که بین آنان کینه باشد و کدورتى باشد که دستور مى‏دهد فعلاً پرونده اینها را کنار بگذارید تا وقتى با هم صلح کردند»
«مُعتّب» (از دوستان مخصوص آن حضرت) عرض کرد: خدا مرا فداى تو سازد، آن که ظالم است این سزاى اوست، مظلوم چه گناهى دارد؟ فرمود: براى آن که برادر خود را به آشتى و پیوند با خود نمى‏خواند و از گفتار او چشم‏پوشى نمى‏کند و آن را نشنیده نمى‏گیرد. از پدرم شنیدم که فرمود: هرگاه دو تن با هم ستیزه کنند و یکى به دیگرى تعدى کند باید آن که مظلوم است نزد آن دیگرى رود و به او گوید: اى برادر من ستمکارم و تقصیر با من است تا جدایى و قهر از میانشان برطرف شود، خداى تعالى حاکم عادل است و داد مظلوم از ظالم مى‏ستاند» (کافى، ج 2، ص 343 - وسائل‏الشیعه، ج 8، ص 584).
جدایى برادران ایمانى موجب خشم خداوند و شادى شیاطین است. بنابراین لازم است پیروان سیره اهل‏بیت عصمت و طهارت(علیه السلام) در این امور بیندیشند و اجازه ندهند دوستى و الفت با برادران به کینه و قهر کردن و جدایى بیانجامد و چنان چه گاهى کدورت و رنجش و قهرى پیش آمد، خود را بر آن دارند که در رفع آن بکوشند و بر یکدیگر پیشى گیرند.
با این وصف اگر دو نفر در قهر و حالت جدایى به سر برند، اگر نماز و روزه ایشان از جهت دیگرى اشکال نداشته باشد، صحیح است ولى در روایتی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در وصایای آن حضرت به اباذر آمده است خداوند در هر روز دوشنبه و پنجشنبه پرونده اعمال مۆمنین را مورد نظر و لطف قرار می دهد مگر پرونده آن دو نفری که با هم کدورتی و قهری دارند و به مأمورانش (یعنی ملائکه) دستور می دهد پرونده آنها را کنار بگذارند تا وقتی با یکدیگر آشتی نمایند. اما این روایت به معنای صحیح نبودن اعمالی مانند نماز و روزه نیست ولی از آن معلوم می شود که قهر بودن آنها موجب بایگانی این اعمال می شود تا وقتی صلح نمایند.
لازم به ذکراست که معنای مسلمان نبودن دراینگونه موارد مسلمان کامل نبودن است نه اصلا مسلمان نبودن یعنی اسلامِ کسی که بابرادر مسلمان خود قهر کند اسلام ناقصی است مثل حدیثی که میگوید هر کس صبح کند در حالی که به امور مسلمین توجهی ندارد مسلمان نیست ویامثل حدیثی از حضرت کاظم (علیه السلام) که میفرماید: هر کس خود را هر روز محاسبه نکند از ما نیست. منظور این است گه چنین فردی شیعه کامل وتمام عیار نیست نه این که اصلاً شیعه نمیباشد.
منبع:porseman.org